Sunday, January 22, 2012

آخرین درس پیامبر


روزهای آخر عمر محمد (ص)، روزهای سختی برای مدینه بود. گویی شهر به نفس های آخر رسیده بود. پیامبر بیمار شده و اصحاب به عیادتش می آمدند. عمار یاسر در عیادتی از چگونگی غسل و نماز ایشان پس از مرگ پرسید. پیامبر گفت: اینها وظیفه علی بن ابی طالب (ع) است.
رسول خدا سپس رو کرد به بلال و گفت: مردمان را در مسجد جمع کن.
محمد (ص) کمی پس از رفتن بلال، از بستر بر می خیزد و با تکیه بر عصایش به مسجد می رود. اینجا همان حادثه ای رخ می دهد که مشهور تاریخ و بالاتر از آن درس بزرگ تاریخ است[1].
فرمود: پروردگار حکم کرده و سوگند خورده است که از ستم هیچ ستمکاری نخواهد گذشت. شما را سوگند به خداوند، هر کسی از شما که مظلمه ای بر عهده محمد دارد، برخیزد و مرا قصاص کند که قصاص او در دنیا از قصاصش در آخرت در برابر فرشتگان و پیامبران محبوب تر است.
شخصی به نام سواده بلند می شود و می گوید: ای رسول خدا، از سفر طائف برمی گشتی و سوار بر شتری بودی، تازیانه را بلند کردی که بر شتر بزنی ولی به شکم من اصابت کرد.
پیامبر(ص) بلال را صدا زد و فرمود: ای بلال، برخیز و به خانه برو و همان تازیانه را بیاور.
بلال رفت و برگشت و تازیانه را به سواده داد ...
اگر چه سواده حاضر نشد به ازای تازیانه ای که سهوا به او اصابت کرده، پیامبر را قصاص کند، اما باید اندیشید  به درسی که پیامبر در آخرین روزهای عمر به امتش داد.



[1]  مرحوم شیخ صدوق در کتاب امالی از ابن عباس نقل کرده است. 

No comments:

Post a Comment