Sunday, June 19, 2011

شریعتی جاودانه

نمی توانیم به دلیل زشتی ها و فرومایگی های این روزها که اعماق وجودمان را به آتش می کشد، زیبایی و عظمت دیروز را به فراموشی بسپاریم؛ مگر نه اینکه گذشته چراغ راه آینده است و درس ها و عبرت های این روزگار پرتلاطم وسیله ای برای راه دشوار و بسی پر خطر فرداهاست؟
در اینکه ظهور و پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 پدیده ای بزرگ وشگفت انگیز بود، کمتر انسان منصفی تردید به خود راه می دهد و نیز در اینکه عواملی فرهنگی سبب آن خیزش عظیم اجتماعی و سیاسی در ایران شد هم شکی نیست. اگر سال ها امام خمینی و دکتر علی شریعتی با هم می نشستند و بر سر محتوای ضروری برای جامعه آن روز، مباحث مورد نیاز انقلاب، شیوه طرح موضوعات و چگونگی پرداختن و اثر گذاری آنها برنامه ریزی و هماهنگی می کردند باز هم اینگونه که شد، شاید نمی شد.
در واقع آن روزها بدون هیچ طرح از پیش پرداخته ای، تحول عظیمی در قلب میلیون ها ایرانی پدید آمد و انگار دکتر آمده بود تا با ماموریتی ماورایی زمینه ای فراهم کند که به دنبال آن انقلاب عظیمی سر برسد و سال ها استبداد و خود کامگی را در هم شکند.
دکتر علی شریعتی آمد؛ با اسلام شناسی، با تشیع علوی و نه صفوی و با کویریات؛ او آمد تا جان جوان های خسته از سال ها مبارزه فرسایشی و نفس گیر را با دینی روشنگر و متعهد شستشو دهد و اذهان غبار گرفته و نیز مذهبی که افیون توده ها شده بود و ندای حق طلبانه ای از آن بر نمی خواست و جز سکون و رضایت به ظلم حاکم هیچ در بر نداشت، متحول سازد. شریعتی آمد تا دین را یک بار دیگر از نو باز تعریف کند؛ تا بدانیم حسین وارث آدم بود و اینکه شهید قلب تاریخ است و بدانیم که پدر، مادر ما متهمیم. 
عجیب این که گفته های شریعتی  نسل ما را با نوعی امید و انرژی عجین ساخت که تا امروز نیز این سلسله ادامه دارد. او گفت: «برای دیدن برخی رنگ ها و فهمیدن بعضی حرف ها از نگریستن و اندیشیدن کاری ساخته نیست، باید از آنجا که نشسته ایم برخیزیم، قرارگاهمان را در جهان عوض کنیم/ هبوط در کویر».
اندیشه شریعتی در این روزگار نیز امتداد دارد و او کماکان یکی از اثرگذارترین متفکران معاصر به شمار می رود. اگر چه 33 سال از درگذشت او می گذرد، هنوز ارتباط گسترده و مستحکمی با نسل ها و به خصوص نسل جوان جامعه ایرانی دارد؛ نسلی که سرگشته و سردرگم است و آنچه را می بیند باور ندارد. این نسل متاسفانه در بسیاری از بزنگاهها با دینی نامانوس در لباسی از خرافه و تحجر و قدرت روبرو شده است. برای چنین نسلی، شریعتی همچنان حرف های فراوانی دارد و توشه ای از همذات پنداری های فرازمانی، مانند این سخنش:
«آنها که گستاخی آن را داشتند که تقدیری را بشکنند و خود بر پیشانی خود بنویسند، درخت های لجوجی بودند که در کویر روییده اند و در آتش برگ و بار افشانده اند».
اگر چه شریعتی متعلق به دیروز است اما برای فهم امروز می توان به کلامش رجوع کرد؛ می توان به روشنی دید که اندیشه اش به دلیل معنویتی آگاهانه از یک سو و نگاهی واقع بینانه و مردم شناسانه از سوی دیگر همچنان جاریست.
شاید در این سالروز شنیدن شریعتی از کلام شهید مصطفی چمران خالی از لطف نباشد که: 
ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته و ناگفته خود را در آن یافتم ... 
ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی ... 
ای علی! همراه تو به کویر می‌روم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در توفان‌های سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بی‌انتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما می‌تازد ...
ای علی! همراه تو به حج می‌روم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو می‌شوم، اندامم می‌لرزد و خدا را از دریچه چشم تو می‌بینم و همراه روح بلند تو به پرواز در می‌آیم و با خدا به درجه وحدت می‌رسم ...
ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه می‌روم؛ اتاقی که با همه کوچکی‌اش، از دنیا و همه تاریخ بزرگتر است ...
ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بی‌امانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنین ‌اراده را چه زیبا تصویر کردی ...
‌ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطان‌ها و طاغوت‌ها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانی‌نمایان، با دشمنی غرب‌زدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبه‌رو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برّندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی.
ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» می‌نامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانت‌ها کردند. رژیم شاه نیز که نمی‌توانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود می‌دید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره



No comments:

Post a Comment