Friday, May 6, 2011

کشتی نجات طوفان زده

مادر نمیر، مردن برای تو زود است و یتیمی برای ما زودتر. ما هنوز کوچکیم، از آب و گل در نیامده ایم، هنوز سرهایمان طاقت گرد یتیمی ندارد.
نهال تا وقتی نهال است احتیاج به گلخانه و باغبان دارد، تاب سوز و سرما و باد و طوفان را نمی آرد، و ما از نهال کوچک تریم و از غنچه ظریف تر .
اما نه، نمان. برای محافظت از ما نمان، برای اینکه از ما مراقبت کنی. تو خود اکنون نیاز به تیمار داری. بمان برای اینکه ما ترا بر روی چشم های خود مداوا کنیم.

تو اکنون به کشتی نجات طوفان زده ای می مانی که به سنگ کینه جهال غریق شکسته ای و پهلو گرفته ای. بمان برای اینکه ما بی مادر نباشیم. بمان برای اینکه ما مادری چون تو داشته باشیم.
می دانم که خسته ای. می دانم که مصیبت بسیار دیده ای، زجر بسیار کشیده ای، غم بسیار خورده ای و می دانم که به رفتن مشتاق تری تا ماندن و به آنجا دلبسته تری تا اینجا.
اما تو خورشیدی مادر! بمان! به خفاشان نگاه نکن، این کوری مسری و مزمن دلت را مکدر نکند. تو به خاطر همین چند چشم که آفتاب را می فهمند بمان. می دانم که تو به دنبال چشمی برای دیدن و دلی برای فهمیدن گشتی و نیافتی.
من با چشم های کودکانه خود شاهد بودم که تو با آن حال نزار سوار بر مرکب می شدی و به همراه پدرم علی و دو برادرم حسن و حسین شبانه بر در خانه های تک تک مهاجرین و انصار می رفتید و آنها را به دریافتن حقیقت دعوت می کردید:
«ای گروه مهاجرین و انصار! خدا را، پیامبر را و وصی و دخترش را یاری کنید. این شما نبودید که با پیامبر بیعت کردید و عهد بستید که فرزندان او را به مثابه فرزندان خود بشمارید؟ هر ظلمی را که بر خاندان خود نمی پسندید بر خاندان رسول هم نپسندید؟ اکنون اگر مردید به عهد خود وفا کنید»
اما مرد نبودند، به عهد خود وفا نکردند، بهانه آوردند ...

برگرفته از «کشتی پهلو گرفته»
اثر جاودانه سید مهدی شجاعی 

No comments:

Post a Comment